در غلغله شلوغی های این شهر بزرگ،
برغم فاصله بی منتهی پیش رو...
چونان صدای قلقل قلبت را می شنوم،
که
ریتم نفس ام،
دم ام،
باز دم ام؛
از های گرم
هوای نفس توست!
باور نمیکنی؟
ریز نگاهی کن،
ببین!
سرم را
بر شانه تب دار تو
بر جای گذاشته
و
از خود،
رفته ام...
میرداماد- دم غروب 89/06/27
به به. شعر به این قشنگی، چرا نوشتی شرشریات؟
پاسخحذفلذت بردم
قالب وبلاگ هم که بری در قسمت طرح بلاگر، همه جوره در اختیار خودته. قسمتهای مختلف طرح رو ببین
ممنون از لطف شما!
پاسخحذفقبلا ها که ما در این دنیای وبلاگی بودیم همه چیز ساده و دم دست بود، حالا خیل پیچیده و حرفه ای شده!
من که هرچی گشتم نتونستم یه قالب مناسب که به دلم بیاد پیدا کنم، برای همین فعلا هرچی مینویسم درفت میکنم تا یه سر و سامانی به ظاهر اینجا بدهم ...
جدی؟ بلاگرت رو فارسی کردی؟
پاسخحذفیه قسمت داره به نام طرح که 3 تا زیرمجموعه داره به اسم عناصر صفحه، ویرایش html و طراح الگو. طراح الگو رو بزن، همه چیز به آسونی آب خوردن طراحی میشه
تو این دوره و زمونه... انگار هر چی بیش تر نباشی...
پاسخحذفبا کلاس تری...
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
پاسخحذفخشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد
از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
ضعر از حامد عسگری
@فاطمه:
پاسخحذفاین کلاس که گفتی یعنی چه؟ ها!؟ (سبک برره ای)
@تماشاچی:
مشتری دائم!
دی
ممنون از شعر زیبا...
بگذارید سر خستگی هایش را بر شانه شما بگذارد؛
پاسخحذفموهایش را نوازش کنید،
پیشانی اش را ببوسید و
قربان صدقه اش بروید.
مادرتان را می گویم،
گاهی هم شما برایش مادری کنید!
من منتظرم
پاسخحذفمنتظر ِ دستان تو
که بیایند و بنشینند بر روی شانه های برهنه ی من...
به تو فکر میکنم
پاسخحذفو زخمی از من نیست
که خوب نشود.
به تو فکر میکنم
و شانههایم را برای گریهات
......جا میگذارم